سلام دوستان

دو هفته بود که در برنامه ها شرکت نکرده بودم و دلم برای بچه ها و کوه تنگ شده بود. دلم می خواست این هفته در کنار بچه ها به قله کلکچال بروم. قرار ساعت 6 صبح بود، ولی روز قبل با آقای صالحی تماس گرفتم که من (الهه ) و دوستم مریم با یک ساعت تاخیر می آییم و خودمان را به شما می رسانیم.

ساعت 7:15 به پارک رسیدیم، تصمیم گرفتیم با سرعت و بدون مکث بالا برویم تا زودتر به بچه ها برسیم. خوشبختانه!! آقا هاشم دیر رسیده بود و گروه نیز آرام حرکت کرده بود و ما توانستیم در اولین توقف بچه ها ، به آنها برسیم.

این بار آقایون  صالحی و محسنی (اعضا همیشه در صحنه)، آقا هاشم، سیاوش، سمانه ، من (الهه ) و مریم گروه همه ما را تشکیل داده بودیم. 

پارک جمشیدیه

 

ایستگاه دو

بعد از معرفی مریم ، به سمت ایستگاه کلکچال راه افتادیم. هوا بسیار عالی بود، همه سرحال و شاد ، با سرعت خوب به سمت ایستگاه در حرکت بودیم که:

اولین نکته اخلاقی: بنی آدم اعضای یکدیگرند . . . .

آقای صالحی علاوه بر آنکه حواسش به گروه است، کوهنوردان دیگر را نیز مد نظر دارد و در صورت لزوم به کمک آنها می شتابد.

پس اجازه بدهید به آقای صالحی افتخار کنیم و به ایشان لقب شوالیه یک را بدهیم.( ممکن است بعدا لازم شود این لقب را به دیگر افراد گروه نیز بدهیم.)

مسیر بسیار خلوت و روح نواز بود

در اطراف ما خانمی در راه مانده، به سختی بالا می آمد و تمام مشکلاتی که برای فرد بدون آمادگی برای اولین کوهپیمایی پیش می آید را همراه داشت.( من درکش می کنم، احتمالا در حالت مرگ است و به خودش و بانی ناسزا میگوید.) آقای صالحی به کمک ایشان شتافت و آرام آرام او را به ایستگاه رساند.

عاشقان کوه و طبیعت

 

پناهگاه کولکچال

بعد از خوردن صبحانه مفصل در ایستگاه، آماده رفتن به قله شدیم. در این مرحله مریم از ما خداحافظی کرد و برگشت . ما نیز به سمت قله رهسپار شدیم.

شروع حرکت با باران زیبایی همراه بود و در راه کم کم تبدیل به برف شد.

 شروع بارش

 

در یال کمی استراحت کردیم ، میوه خوردیم و آقا حسام به ما ملحق شد تا همراه هم تا قله برویم.

از یال تا قله را در برف (تقریبا 30 سانت برف نشسته بود و همچنان هم بارش ادامه داشت.) طی کردیم. بسیار منظره زیبا و بی نظیری بود، از آن منظره ها که در فیلم ها می بینید، سراسر محیط سفید، هوا غبار برف دارد و مسیرها قابل شناسایی نیست و گروهی در آن سرگردان هستند ، انگار دور خودشان می چرخند، تا نزدیکی مرگ می روند اما در لحظات آخر گروه امداد می رسد . . .

نترسید داستان بود، گروه ما شوالیه صالحی را داشت که به راحتی ما را تا قله هدایت کرد.

البته ناگفته نماند که بعضی ها دنبال بهانه برای برگشت می گشتند اما نشد که بشه!! مسیر بدون راهنما همان داستان بالا را تداعی می کرد.

ب سمت قله در بارش سنگین برف

 

بالاخره به قله رسیدیم.

بادی به غبغب انداختیم، اطراف را نگاه کردیم، عکسی گرفتیم و به سمت پایین حرکت کردیم.

صعود ب قله

جای همه شما خالی

 

آفرین به شما

 

برمی گردیم با شادی

ناهار را در ایستگاه خوردیم. بفرمایید ناهار:

سمانه با میرزاقاسمی

آقای محسنی با الویه و تزیینات روی آن

آقا هاشم با سبزی خوردن تازه

و . . . . ما هم مهمان بودیم .

برگشت از ایستگاه مه زیبایی مسیر را پوشانده بود، کم کم هوا تاریک شد و باران ملایمی شروع به باریدن کرد، آقای محسنی و سیاوش آواز می خواندند.

بله این قسمت یادآور فیلم های رمانتیک بود . . . . . . . . . . آه  . . . . . . . . جاشون خیلی خالی . . . . . . .

به پارک رسیدیم و مدهوش از زیبایی طبیعت و هوا، صعود عالی و همراهی دوستان خوب از هم خداحافظی کردیم.

 

خدا حافظ تا سلامی دیگر

ب امید دیدار