مسیر چشم نواز بود و هوای مطبوع بهاری با گیاهانی سرسبز، نشاط و انرژی برای صعود را دو چندان می کرد، گروه اداره ای ها بین راه به چیدن گیاهان بهاری مشغول شدن، کم کم اوج می گرفتیم و از مسیر لذت می بردیم، مناظر زیبای اطراف تمامی نداشت.. (دماوند این "فرشته سپید" هم بود)


ابتدای مسیر





بین راه به رسم معمول استراحت های کوتاهی داشتیم و به خوردن خرما، آب، میوه و تنقلات مشغول شدیم، همه دوست داشتن که بدونن قله کجاست و مدام از مدیر می پرسیدن و متوجه می شدن که 10 دقیقه بیشتر راه تا قله نداریم و بچه ها خیلی نگران مسیر نباشن.. (راستی گروه اداره ای ها تا خود قله با خرما از ما پذیرایی کردن..ممنون اداره ای ها)




کنار دهلیز شماره یک


کم کم به دهلیزهای بین راه نزدیک می شدیم، به گفته مدیر برای رسیدن به قله حتما حتما حتما باید 3 دهلیز را رد می کردیم، به دهلیز شماره یک رسیدیم، بچه ها دست به سنگ شده و دهلیز را به سلامت پشت سر گذاشتیم، دهلیز 2 و 3 هم به هر سختی که بود، طی شد،



 دهلیز شماره دو - نمای روستای میگون




 خیلی هم ، خوب!







 به گفته مدیر 5 دقیقه بعد از دهلیز شماره 3 به قله می رسیدیم، واقعا همین طور بود، پس از گذشت دهلیز شماره 3 و سلامت ماندن از جیغ های گاه و بیگاه و غافلگیرکننده پریسا، گروه پا به قله ابک گذاشت (راستی همه گروه صعود کردن که واقعا جای تبریک داره ..مرسی بچه ها)

تعدادی از بچه ها روی سنگ چینی که به نظر می رسید قله س ایستاده بودن، اما با اعلام ارتفاع با GPS معلوم شد که این قسمت از قله هنوز یک متر از ارتفاع نهایی(3488 متر) کمتره، بنابراین به سنگ چین دیگری که یک متر بالاتر بود، رفتیم و بلاخره علمای قله این قسمت رو به عنوان قله آبک اعلام عمومی کردن و خیال همه راحت شد (خدا حفظشون کنه)


قله آبک، ارتفاع 3488 متر


خط الراس دارآباد - توچال




قلل هم هن، پیرزن کلوم و مهرچال



خط الراس کلوم بستک به سرکچال


بعد از گرفتن عکس یادگاری همراه گروه اداره ای ها که حالا دیگه خیلی با هم صمیمی شده بودیم، مراسم تقدیر از بانوان فعال گروه آغاز شد، البته برای آغاز شدن مراسم آقا حسام خیلی زحمت کشید و تلاش کرد که بچه ها را ساکت کنه، چون بچه های پر انرژی هنوز از ذوق صعود سرشار بودن و امان نمی دادن که مراسم برگزار بشه، بلاخره با تهدیدهای آقا حسام و برداشتن سنگ توسط این مرد با شخصیت گروه برای پرتاب به سمت بچه ها با هدف ساکت کردنشون، سکوت برقرار و مراسم شروع شد..(آقا حسام چرا عصبانی شدی تو که این جوری نبودی)

مدیر گرانقدر سخنرانی رو شروع کرد ابتدا بانوان اول تا سوم گروه (نسیم اول، جزایری دوم، پریسا و الهه مشترکا سوم) در سالهای 90 و 91 را معرفی کردند و سپس اسم خانم های حاضر را یکی یکی خوند تا برای گرفتن جایزه به روی "سن" برن (یادی از نسیم، بانوی اول گروه هم شد و جاشو خالی کردیم) ما هم مدام تشویق می کردیم و با خوندن "دست شما درد نکنه.. چرا زحمت کشیدین..." از بانی اصلی مراسم آقای کرمی عزیز قدردانی می کردیم، بعدش مدیر از دوست و همنورد دوست داشتنی شون آقای محسنی تشکر کرد و ما براشون کف زدیم، بعدآقای جوانپور با در آغوش گرفتن مدیر، از ایشون به خاطر همه زحماتی که برای گروه می کشن، تشکر کرد، صحنه جالبی شده بود عین فیلمای هندی.. (جای همه خالی..)


معرفی نفرات برتر


اهدای جوایز به نفرات برتر گروه




خانم ها پس از گرفتن جایزه !


محسن کرمی ، پس از دادن جوایز به خانم ها


 تصمیم گرفتیم که روی قله نهار خورده و بعد فرود را آغاز کنیم.. پس از صرف نهار بر روی قله، قرار شد که از مسیر شمشک فرود بیایم.. فرود از مسیری برفی آغاز شد، به خاطر آبکی بودن برف، حتی مجبور می شدیم تا کمر تو برف فرو بریم، سر سره بازی هم کردیم، با گذشت از مسیر پر برف به مسیر هموار و دره ای رسیدیم که با نظر و صلاحدید مدیر باید برای رسیدن به شمشک از آن بالا می رفتیم، ما هم اطاعت کردیم و بالا رفتیم و به یالی رسیدیم که به جاده ای سرسبز و پر از گیاهان بهاری منتهی می شد، جاده را ادامه داده و برای سرعت بخشیدن به زمان فرود، به سمت تله سی ژ شمشک بالا رفته و از مسیر تله سی ژ فرود را ادامه دادیم..




قله آبک از یال قله پی ناسو



مسیر فرود از تله سی ژ هم زیبایی خاص خودش رو داشت، پایین دست سر سبز بود و از دور پیست اسب سواری دیده می شد، چند تا مرغ و اردک و یه شترمرغ قد بلند هم اون پایین پایینا منتظرمون بودن، وقتی بهشون رسیدیم کلی ازشون عکس گرفتیم و عین بچه شهریا ذوق زده شدیم...




پیست اسکی شمشک


شمشک




محسنی در حال نوازش اسب ها



گروه اداره ای ها با راننده هماهنگ کرده بودن که بیاد دنبالشون و قرار بود ما رو هم سوار کنن و به ماشین های پارک شده در روستای روته برسونن، به هر شکلی بود، 20 نفری سوار ماشین اداره شدیم و چون دیگه جا نبود، راننده رو جا گذاشتیم و خوشحال و خندون راه افتادیم (جدی نگیرید)، موج مکزیکی هم داشتیم (جای گروه جشن و سرور خالی)، اما به خاطر اضافه بار و خدایی نکرده چپ نشدن ماشین موج ناتمام موند و بعدش شروع کردیم به آواز خوندن (تشکر ویژه از اداره ای ها که تحمل کرده و با میل و رغبت پذیرای همه ما در ماشینشون شدن..)

تعدادی از بچه ها در بین راه پیاده شدن و کسایی که ماشین داشتن برای برداشتن ماشیناشون به روستای روته رفتن، بعدش کم کم زنگ پایان یه برنامه عالی زده شد وبا همدیگه خداحافظی کردیم..



تمام خود را در تو جا گذاشته ام!

حالا تو،

هم تویى،

هم من!

و من خالى از من…

 

جاوید باشید


نازنین دوستان سلام

 

در بخش اول گزارش که مربوط به صعود به قله آبک بود، صحبتی از گروه دوست داشتنی جشن و سرور و حضور آقا سیاوش و سمانه عزیز تو این برنامه که همیشه از دور و نزدیک با برنامه ها همراهی می کنن نشده بود که من از همین جا ازشون عذرخواهی و اعلام می کنم که تنها دلیلشم این بود که من به خاطر تمام شدن باطری دوربینم عکسی از این عزیزان و مراسم بعد از صعود نداشتم، آقا سیاوش هم با تذکر به جاشون یادآوری کردن که من ازشون صمیمانه تشکر می کنم و برای به یادگار ماندن خاطره زیبای بعد از صعود از آقای کرمی عزیز عکس ها رو گرفتم و اکنون چند خطی از همراهی با این دوستان رو با تصاویر اون شب تقدیمتان می کنم..

 

ما، آتش افتاده به نيزار ملاليم،
ما عاشق نوريم و سروريم و صفاييم،

بگذار كه سرمست و غزل خوان من و خورشيد
بالي بگشاييم و به سوي تو بياييم ...

بعد از صعودی دلچسب به قله آبک مدیر گروه اعلام کردن سیاوش و سمانه تو مسیرن و منتظرن که به گروه ملحق بشن و از طرف دیگه چون آقای محسنی رو قله قول داده بود برامون کیک بخره، با سیاوش و سمانه هماهنگ کردیم که در یکی از قهوه خانه های بین راه منتظرمون بمونن..البته بیشتر بچه ها چون کار داشتن و خسته بودن از گروه خداحافظی کرده و فقط من، خانم جزایری، آقای جوانپور، آقای محسنی با کیک، آقای کرمی، آقای مدیر و الهه موندیم و در قهوه خانه بین راه سیاوش و سمانه رو دیدیم، بعد از سلام و احوالپرسی، از صعود زیبامون و هیجانات اون روز گفتیم و سمانه خیلی دلش آب افتاد و گفت "کاش منم بودم، من دست به سنگو خیلی دوس دارم"...

کیک با ژله ای سبز رنگ تزئین شده بود، سمانه زحمت کشید و کیک را برید و از بچه ها پذیرایی کرد، راستی چیپس و ماست و چایی نبات هم خوردیم، بعدشم یه دختر بچه ناناز خوشگل چشم رنگی هم با مامان و باباش میز کناری ما بود که اونم خودش خاطره شد..

بعد از گپ و گفتی مختصر من و آقای صالحی و آقای جوانپور از دوستان خداحافظی کردیم و برنامه با دیداری به یاد ماندنی به آخر آخرش رسید...


در کنار سیاوش و سمانه با پذیرایی آقای محسنی



رهروان كوي جانان سرخوش‌اند

عاشقان در وصل و هجران سرخوش‌اند


دوستان! ما آشناي اين رهيم

مي‌رويم از اين جدايي وارهيم..

 

 بدرود تا درودی دیگر